♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
روزی که مادر شوم
به بچه ام یاد می دهم که قایم باشک اصلا هم بازی خوبی نیست
اینکه چشم بگذاری و منتظر گذشت زمان بشوی
و توی دلت بترسی نکند او را پیدا نکنی و بازی را باخته باشی
چه قدر پوچ و بیهوده است
این خودش، شروع ِ ترس های دوران بزرگسالی ست
منتظر می مانیم که زمان بگذرد
آدم های اطرافمان غیبشان بزنند و آن وقت تازه چشم باز می کنیم و میان اینهمه جاهای خالی، دنبال بودنشان می گردیم
«ده بیست سی چِل، پنجاه شصت »
روزی که مادر شوم
به بچه ام یاد می دهم که قایم باشک
بازی خطرناکیست
درست است که سر زانوهایت زخمی نمی شوند و با توپ ات شیشه ی پنجره ها را نمی شکنی اما تو را بزدل می کند
تو را تبدیل می کند به ادمی که وقتی بزرگ شدی، خیال برت دارد برای اینکه قدرت را بدانند
برای اینکه در جست و جوی تو باشند
حتما باید بروی و همانطور که دست روی دست گذاشته ای و می ترسی صدایت در بیاید پنهان شوی
یاد نمی گیری که برای برنده بودن
باید تلاش کنی و دیده شوی
با صدای رسا حرف بزنی
قدم های بزرگ برداری و از تکان دادن دست هایت توی کمدهای دیواری و پشت پرده های حریر اشپزخانه نترسی
«هفتاد هشتاد نود صد »
روزی که مادر شوم
به بچه ام یاد می دهم
که از هیچ «داااللللی» گفتنی نترسد
و از اینکه دیده می شود خوشحال بماند
..*~~~~~~~*..
می دانی رفیق جان
دلم خیلی وقت پیش را می خواهد آن وقت ها که بچه بودیم که توی بازی قایم باشک ناگهان می آمدی ،دستم را میگرفتی و کشان کشان مرا به پرت ترین نقطه می بردی بدون اینکه اجازه ی اعتراض به من بدهی و بعد با خنده می گفتی : هیسسسس اینجا هیچکی پیدامون نمی کنه . کاش دوباره می آمدی و دستم را می گرفتی و کشان کشان مرا از هیاهوی این شهر دور می کردی و به پرت ترین نقطه می بردی و دوباره می گفتی : هیسسسس اینجا هیچکی نمی تونه قضاوت مون کنه
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
آقای فهیمی پشت فرمان سواری قدیمی خود نشسته بود
در یک جاده روستایی با آخرین سرعت ممکن میراند که ناگهان با الاغی تصادف کرد
هر دو به هوا پرتاب شدند
در یک لحظه قسمتی از الاغ پشت فرمان فرود آمد و قسمتی از آقای فهیمی جلوی گارد قرار گرفت
آقای فهیمی تا به خود آمد ، خود را در کالبد الاغی خسته جلوی گاری پر از سیب زمینی دید
اول خواست به دنبال اتومبلیش که حالا داشت دور میشد بدود
ولی بعد پشیمان شد
و با بُهت تمام حس کرد که از وضعیت جدید خود راضی است و به راه خود ادامه داد
قسمتی از الاغ تا میتوانست پایش را روی پدال گاز ماشین آقای فهیمی فشار داد و با چند بوق پیاپی به موقع به مدرسه ی محل کار آقای فهیمی رسید
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
زندگی قایم باشک عجیبی است
یک نفر چشم می گذارد و بقیه قایم می شوند
آن یک نفر تا آخر عمر دنبال بقیه می گردد و در لذت پیدا کردن یا هراس گم شدن پیر می شود
بقیه هر کدام در مکان امنی قایم می شوند، به مخفیگاهشان عادت می کنند و در پناهگاه هایشان پیر می شوند
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
دو نوع جاذبه شناخته شده در جهان وجود دارد، جاذبه زمین و جاذبه موسیقی
جاذبه زمین انسان را به زمین می چسباند و جاذبه موسیقی انسان را از زمین جدا می کند
این دو نیرو می توانند در برهم کنشی جادویی انسان را در مکان مشخصی میان زمین و آسمان معلق نگه دارند و تعادل نیروهای زیستی را برقرار کنند
اگر روزی احساس سنگینی و چسبندگی بیش از حد به زمین کردید
خود را به منبع موسیقی نزدیک کنید و اگر احساس پرواز روی ابرها و بند نشدن بر پوست ناآرام زمین را داشتید
از مخازن موسیقی فاصله بگیرید
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
کتاب بوطیقای شیطان
نویسنده: علیرضا لبش
انتشارات: هیلا